کسانی که با تاریخ علوم اسلامی آشنایی دارند.میدانند که در قرن چهارم مسلمانان پرچمدار علم و تمدّن در تمام جهان بودند و در همین عصر زرّین.دانشهایی را پیافکندند که امروزه با نامهای جبر و مثلّثات،هندسهء عملی، شیمی و غیره میشناسیم.بنابراین علوم جدید مدیون دانشمندان مسلمان است.امّا افسوس که این تمدّن با عظمت پس از مدّتی نهچندان دراز راه افول در پیش گرفت و به تعبیر حافظ “خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.”از آن زمان تاکنون ابتکار در علم و فلسفه از دست مسلمانان رخت بربست و به دنیای غرب انتقال یافت.سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که علّت آن درخشش علوم چه بود.و عوامل این افول چیست؟!چه شد که مسلمانان پس از این همه کشفیات چشمگیر علمی راه انحطاط در پیش گرفتند؟چگونه اروپایی که در عصر تمدّن اسلامی در توحش قرون وسطایی دست و پا میزد.یکباره گوی سبقت از مسلمانان ربود و پرچم علم و فناوری را در جهان بدست گرفت؟
تمدن اروپایی بنا به خاصیت متکبّرانهاش نه تنها تمدّنهای دیگر را به دیدهء تحقیر مینگرد.بلکه درصدد است این تمدّن را بر تمام ساکنان زمین تحمیل کند.اکنون چند سالی است که سخن از تهاجم فرهنگی میرود.حق آن است که بگوییم که این تهاجم دیر زمانی است که شروع گردیده است و ما اگر مسلّح به سلاحی کاری نباشیم نمیتوانیم در این کشمکش پیروزمندانه بیرون آییم.
در یک پیکار آگاهانه باید نقاط ضعف و قوت خود و دشمن را شناسایی کرد.بنابراین شناسایی عواملی که مسلمانان را در قرن چهارم هجری به اوج پیشرفت علمی رسانید برای ما ضروری است.ما با شناخت این عوامل میتوانیم در آینده نیز زمینهء رشد عمین عاملها را فراهم کنیم تا بار دیگر رنسانسی علمی تشکیل دهیم و باز فارابیها و ابن سیناها و بیرونیها و بوزجانیهای دیگری را بوجود آوریم.در این صورت است که میتوانیم چه در گفتگوی تمدنها و چه در تهاجم فرهنگی از موضعی قوی با حریف خود گفتگو کنیم.و از آنجایی که علم و تمدّن اروپای با معنویت بیگانه است علیرغم همهء تبلیغات خود نمیتواند راهبر و راهگشای جهانیان شود.حال آنکه ما با داشتن دین انسانساز “اسلام” میتوانیم در علم و اخلاق طلایهدار قافلهء بشری گردیم و در چالش در این تهاجم فرهنگی موفق و سربلند بیرون آییم. از اینرو در این مقاله کوشش گردیده است تا عوامل اوج و حضیض تمدّن اسلامی شناسایی شود.
بخش اول:روش شناسایی عوامل اوج و حضیض در تمدّن اسلامی
هوگین Hogben ریاضیدان آمریکایی در کتاب خود تحت عنوان ریاضیات برای همه میگوید«ریاضیات هر ملّتی آینه تمام نمای تمدن و پیشرفت آن ملّت میباشد.»۱این جمله را شادروان دکتر محسن هشترودی نیز در یکی از مقالات خود عینا آورده است،این مطلب گواه بر این است که از روی پیشرفت ریاضیات در یک جامعه میتوان بطور کلی پیشرفت علم و تمدن را در این جامعه نتیجه گرفت،چرا که ریاضیات برجستهترین علومی است که با عقل آدمی سروکار دارد.
بنابراین،برای پیبردن به علل اوج و حضیض علوم در تمدن اسلامی کافی است کتابها و آثار تألیفی دانشمندان اسلامی را در این علم از زمان خوارزمی یعنی شروع تحول علمی تا زمان شیخ بهایی یعنی عصری که دیگر از این تحلوّل علمی خبری نیست،شمارش کرد و با توجه به سالهای تألیف این کتابها منحنی تغییرات آن را رسم نمود و بعد با یک مطالبه جامهشناسانه به دنبال عوامل این اوج و حضیض علم و تمدن در جامعهء اسلامی رفت.۲
————–
(*)- بخش دوّم:علل اوج و پیشرفت علوم اسلامی
چنانکه در این منحنیها دقت کنیم میبینیم که نقطه اوج آن قرن چهارم هجری میباشد که مصادف با حکومت آل بویه در قلمرو وسیعی از جهان اسلام است.البته غزنویان و سامانیان نیز در همین زمان در قسمتهایی از ایران آن روز حکومت میکردند ولی مهمترین حکومت متعلق به آل بویه میباشد.همین زمان آل بویه را به جهت درخشندگی و تحول علمی آن،دو خاورشناس غربی یعنی آدامز۳و کرامر۴دروهء رنسانس اسلامی نامیدهاند.زیرا شباهتهایی بین فرهنگ و دانش این دوره با فرهنگ و دانش دوره رنسانس اروپایی وجود دارد.
باز در این منحنیها مشاهده میکنیم که از زمان سلجوقیان یعنی حکومتی که بلافصاله بعد از آل بویه به سرکار آمد و آل بویه را شکست نظامی داد و خود قلمرو آنان را اشغال کرد،منحنی،رو به نزول میرود یعنی زمان نقطه شروع انحطاط علوم اسلامی میباشد.و ما بعدا دربارهء علت آن بحث خواهیم کرد.
انحطاط علوم اسلامی پس از حمله چنگیز خان مغول به ایران بیش از پیش گردید.البته در زمان هولاکوخان مغول به یمن وجود خواجه نصیر الدین طوسی تلاشی در رونق بخشیدن به علوم و مخصوصا علم نجوم انجام گرفت.اما این تلاشها به علل مختلف نتوانست اوج گذشته یعنی قرون سوم و چهارم را به ارمغان آورد.به علاوه اگر جریان علمی را همچون جریان یک رودخانه در نظر بگیریم،به همان صورت که هنگام انسداد مسیر این رودخانه،آبهای آن از مسیر دیگری که مناسب جریان آن باشد روان میشوند،به همین ترتیب نیز جریان علمی از زمان سلجوقیان که مصادف با جنگهای صلیبی و آشنایی اروپاییان با علوم و تمدن اسلامی بود،مسیر خود را کمکم تغییر داد و به ممالک اروپایی راه یافت.
اروپایی که در قرون طلایی تمدن اسلامی در ظلمت قرون وسطایی غرق بود،به برکت آشنایی با آثار علمی مسلمانان،کمکم از خواب غفلت بیدار شد و از آن زمان به بعد شروع به ترجمههای کتابهای جبر و مقابله خوارزمی و کتاب المناظر ابن هیثم و کتابهای علمی و فلسفی ابن سینا مانند قانون و صدها کتاب اسلامی دیگر کرد و بعد از این آشنایی نیز،علمای این سامان شورع به تألیف و تصنیف در علوم مختلف نمودند و بدین ترتیب زمینه رنسانس علمی را فراهم کردند.در همان هنگامی که علوم در ممالک اسلامی رو به انحطاط میرود،در سرزمینهای اروپایی در رشتههای مختلف ما شاهد شکوفایی علم و معرفت میباشیم.مثلا در زمان صفویه در ایران کسی که آشنا با ریاضیات و نجوم میباشد،شیخ بهاء الدین عاملی است،او کتابی تحت عنوان خلاصة الحساب در علم حساب دارد که اصلا قابل مقایسه با کتابهای بوزجانی و کرجی جه چند قرن پیش از او در این زمینه نوشته شده بود نیست.یعنی این کتاب در سطح ابتدایی میباشد.همو رسالهای تحت عنوان تشریح الافلاک،در تثبیت هیئت بطلمیوسی نوشته که حتی نسبت به کارهای منجمین اسلامی پیش از خود نیز کاری در خور توجه نیست.حالآنکه در همین زمان کپرنیک دستگاه خورشید مرکزی را بجای دستگاه زمین مرکزی ارائه داده و با این کار خود انقلابی در نجوم به وجود آورده است.کپلر و نیوتن و دانشمندان دیگری که در این زمینه کار کردند هریک بنوبه خود نظریاتی انقلابی در نجوم و ریاضیات ارائه دادند،و راه را برای کشفیات بعدی آماده نمودند.
حال که دورههای اوج و حضیض علوم اسلامی را شناختیم با یک مطالعه جامعه شناسانه به دنبال عوامل این اوج و انحطاط میرویم. زمان اوج،همانطوری که قبلا نیز اشاره کردیم مصادف با زمان حکومت آل بویه در ایران و عراق است.مشخصات بارز این زمان چیست؟با مطالعه تاریخ میتوان به مشخصههای زیر رسید که وجه تمایز این دوره از دورههای پیش از خود است:
۱٫احداث کاخها،بیمارستانها،سدها،قناتها،و توسعه تجارت خارجی و داخلی،و رفاه نسبی مردم،و کل این عوامل نشان دهندهء رونق اقتصادی در این دوره است.
۲٫در این دوره از جنگهای داخلی و خارجی که عدم ثبات را به دنبال دارد،چندان اثری نیست و بطئر کلی قلمرو آل بویه در ثبات سیاسی میباشد.
۳٫در همین دوره میبینیم که حلقههای درس و بحث تشکیل میشود و دانشمندان در زمینههای دین و سیاست و فلسفه و ادبیات و هنر باهم به چالش میپردازند که شرح بعضی از این مباحثات را ابو حیان توحیدی در آثار خود آورده است.در این حلقهها نه تنها دانشمندان مسلمان بلکه علمایی از مذاهب دیگر از قبیل زردشتی و مسیحی و یهودی و صابی نیز به چشم میخوردند و همه اینها با آزادی در جستجوی دانش و کشف حقیقت میباشند.
اما حکومت مقتدر آل بویه با همه اینها مدافع دین مبین اسلام بود،و عضد الدوله پادشاه معروف این سلسله با ایمان محکمی که نسبت به اسلام داشت،هرگونه فتنه و سوء استفاده از آزادی بشدت سرکوف میکرد.بنابراین،میتوانیم عوامل مؤثر در تحول علوم در عصر آل بویه را به شرح زیر بیان نماییم:
۱٫اقتصاد پویا
۲٫ثبات سیاسی
۳٫اعطای آزادی به دانشمندان برای ابراز نظریات علمی و فلسفی خود
مشروط به اینکه این نظریات باعث فتنه و آشوب در جامعه نگردند.
این سه عامل را با مطالعه تمدن اسلامی به دست آوردیم.با این حال با مطالعه در تمدنهای دیگر نیز همین عوامل ترقی به دست خواهند آمد.یعنی این سه عامل بطور کلی هنگامی که در یک زمان در جامعهای جمع شوند،موجب تحول علمی آن خواهند شد.اقتصاد پویا از ایننظر اهیمت دارد که میتوان با آن دانشمندان را جمع کرد و وسایل لازم را در اختیارشان قرار داد تا با خیال راحت به پژوهشهای خود بپردازند.فرار مغزها در کشورهای در حال توسعه بیشتر از اینجا ناشی میشود که دانشمندان این کشورها هنگامی که در اروپا و آمریکا به تحصیل میپردازند،به علت نداشتن حقوق مکفی و یا فقدان وسایل علمی لازم، نمیتوانند به کشور خویش باز گردند و در همان کشورهای اروپایی و آمریکایی ماندگار میشوند و بنابراین به جای تلاش برای کشور خویش به خدمت در کشور بیگانه مشغول میشوند.
عامل دوم،یعنی ثبات نیز وجودش در تحول علمی مبرهن میباشد.بدیهی است که در جامعه جنگ زده و بیثبات نمیتوان با خیال راحت به کسب علم و اختراع و اکتشاف پرداخت.مثلا دکارت فیلسوف معروف فرانسوی،برای ادامه کارهای علمی خود نگزیر گردید تا کشورش فرانسه را ترک کرده و به هلند و سوئد مسافرت نماید،زیرا در آن زمان فرانسه گرفتار جنگهای داخلی بود.در همین قرن بیستم هم اگر مطالعه کنیم،میبینیم که آمریکا پیشرفت علمی خود را مرهون جنگ جهانی دوم است.در این جنگها که مرکز آن اروپای شرقی و غربی بود،دانشمندان و مخصوصا دانشمندان آلمانی که اکثرا هم یهودی بودند از بیم آزار و اذیت هیتلر و حزب نازی موطن اصلی خود را ترک کرده به آمریکا پناهنده میشدند و دیدیم که به برکت وجود این دانشمندان بود که آمریکا درریاضیات و فیزیک و نجوم پیشرفت کرد و در صدر کشورهای مترقی علمی قرار گرفت.البته در اینکه از علم آنان سوء استفاده شد و بمب اتمی ساخته شد هزاران مردم بیگناه در اثر آن از میان رفتند،بحثی دیگر است که در اینجا موردنظر ما نمیباشد.
اهمیت عامل سوم،یعنی اعطای آزادی به دانشمندان در ارائه نظریات علمی خود نیز بر کسانی که با تاریخ علوم اروپایی آشنایی دارند،پوشیده نیست.زیرا علم هنگامی توانست در این ممالک پیشرفت کند که این کشورهای خود را از چنگال تفتیش عقاید یا انگیزیسیون کلیسا نجات دهد. میدانیم که بسیاری از دانشمندان به خاطر ابراز عقاید علمی خود،به مرگ و یا شکنجههای وحشتناک دچار شدند،زیرا کلیسا آنها را مخالف تعالم مسیحیت میدید.
حال که این سه عامل تحول را در یک جامعه شناختیم،مجددا به مطالعه عصر رنسانس اسلامی بر میگردیم تا ببینیم چگونه این سه عامل در این عصر جمع شدند و چه شد که پس از آل بویه یعنی دوره سلجوقیان ناپددی گردیدند.
دین مبین اسلام،اصولا دین طرفدار دانش است،هیچ دین و آئینی به اندازه اسلام مردم را برای طلب تشویق نکرده است.در این دین، عملا البته علمای خداشناس و آراسته به اخلاق پسندیده،در ردیف پیامبران بنی اسرائیل میباشند.دین اسلام پرستش بدون تعقل را رد میکند،قرآن در آیات متعدد خود مسلمانان را به تفکر در آیات خدا یعنی پدیدههای جهان میخواند.در این دین،دانشپژوهی نه حد و مرز زمانی دارد و نه حد و مرز مکانی.مسلمانان چه مرد و چه زن،بایستی از گهواره تا گور دانش بجویند و تا دورترین نقطهء آن زمان یعنی چین برای دانش اندوزی سفر کنند.بنابراین مسلمانان بالقوه پژوهندهء علم میباشند.با این حال در عصر پیامبر بزرگوار اسلام و نیز خلفای راشدین بر اثر جنگهای داخلی و خارجی،فرصتی برای یک نهضت علمی فراهم نشد. بعدها هم که ممالک اسلامی گسترده شد و خلفای اموی بر اریکه قدرت تکیه کردند،مسئله صورت دیگری به خود گرفت.خلفای اموی عموما فاسد و شهوتران بودند و برای کسب قدرت خود دست به هر جنایتی میزدند.آنان نه با دین کاری داشتند و نه به علم و فرهنگ.خلافت برای آنان بهانهای برای عیش و عشرت و دنیاطلبی بود.در دوره خلافت همین امویان بود که یک مسلک فکری به نام«مرجئه»پا گرفت و به شدت پیشرفت کرد.از چگونگی تأسیس این آیین آگاهی چندانی نیست اما آنچه مسلّم است این است که خلفای اموی در نشو و نمای آن بسیار موثر بودند و برای ترویج آن مساعدت میکردند.
اصولا کلمه«مرجئه»از«ارجاء»به معنی به تأخیر انداختن داوری و یا امیدوار ساختن گنهکاران و تطهیر ظالمان میباشد که در نهایت به ترویج اباحه و لاابالیگری منجر میشود.مهمترین پیامد اجتماعی و سیاسی این اندیشه،ایجاد انفعال سیاسی و آماده کردن جامعه برای پذیرش هر حکومتی ولو ظالم و ستمگر بود.به همین جهت است که اینان معتقد بودند که«امویان مسلمانان حقیقی و اهل قبله هستند و لذا قیام علیه ایشان مشروع نیست.»۵نیز مرجئه طرفدار مذهب«جبر»بود و با هرگونه اختیار آدمی در برابر اعمالش مخالفت میورزید.اعتقاد به جبر از یک طرف هرگونه کوشش فکری و فرهنگی را از انسان سلب مینمود،از طرف دیگر دست حکام خودکامه را برای هرگونه مفاسدی باز میگذاشت.به همین دلیل بود که«نخستین کسانی که در دوره اموی به طرح آزادی و اختیار بشر پرداختند و از آن طرفداری کردند،به دست حکام بنی امیه کشته شدند.»۶
مسلک منحرفانه دیگری که در همین دوران طرفدارنی داشت، مسلک فرقهء خوارج بود.زیرا در این مذهب برخلاف مرجئه،تنگ نظری و خشونت بیش از حد رواج داشت،و مسلمانان،به آسانی به کفر و الحاد متهم میشدند و خونشان توسط طرفداران این فرقه ریخته میشد.
تأسیس فرقه معتزله که عقلگرا و طرفدار اختیار انسان بود، عکس العمل طبیعی کجرویهای مرجئه و سایر گروههای منحرف بود که در بستر حکومت سراسر جور و ستم اموی نشو و نما یافته بودند.
معتزله که در عقاید دینی به شیعه نزدیک بودند،با امویان به مخالفت برخاستند و بالطبع با حکومت عباسیان همراه شدند و بعضی از
دانشمندان آنها نیز در دستگاه این خاندان به کار پرداختند.بنابراین خلفای عباسی نه تنها از نظر نظامی بلکه از نظر ایدئولوژیکی نیز با مخالفین خود مبارزه میکردند.پس از غلبه عباسیان بر امویان،همین معتزله به جهت گرایش به عقل،مشوق مسلمانان به علم و دانش گردیدند.
در همین زمانها بود که امام صادق نیز با بهرهگیری از جنگهای عباسیان و امویان فرصتی یافت تا به نشر دانش و فرهنگ اسلامی بپردازد و شاگردانی نه تنها در علوم دینی،بلکه در علوم دیگری تربیت نماید،که معروفترین آنها جابربنحیان شیمیدان بزرگ اسلامی میباشد که آثار متعددی در این رشته از خود به جای گذاشته است.
دوران حکومت عباسیان از طرف دیگر،دوران امپراطوری وسیع اسلامی است،در این سرزمین پهناور هنوز طرفداران مذاهب دیگری زندگی میکردند که مایل بودند در دین جدید یعنی اسلام به تفحص بپردازند،و سؤالات و مسائل خود را از برزگان این دین بپرسند.به همین دلیل بود که مانویان و زردشتیان و مسیحیان و یهودیان و غیره در مباحث عمده کلامی از قبیل حدوث و قدم عالم و جبر و اختیار،قضا و قدر و صفات خدا و غیره با علمای اسلامی به بحث مینشستند.
برای پاسخگویی به این سؤالات کلامی و فلسفی مأمون به تشویق معتزله از مسیحیان نسطوری که با زبان یونانی آشنایی داستند،خواست تا کتابهای فلاسفه یونان را به عربی ترجمه نمایند.آشنایی با کتب فلسفی یونانی،آشنایی با کتب علمی یونانی را نیز به دنبال داشت.و در همین دوره بود که کتابهای طبی و ریاضی و نجومی یونان نیز به زبان عربی برگردانده شد.اما عطش علمی مسلمانان سبب شد که ترجمه از منابع بیگانه صورت یک نهضت را به خود بگیرد.در این دوره که آن را دورهء نهضت ترجمه میگویند،مسلمانان نه تنها از منابع یونانی،بلکه از منابع ایرانی و هندی و بابلی نیز علومی را به زبان عربی ترجمه کردند. در این دوره از تاریخ اسلام مخصوصا باید از حنین بن اسخاق و ثابت بن قرّة حرّانی نام برد که در انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی نقش مهمی ایفا کردند.پس از این دوره ترجمه،علمای اسلامی خود به نگارش کتابهای مهمی در ریاضیات و نجوم و فیزیک و فلسفه و غیره پرداختند که معروفترین این کتابها،رساله جبر و مقابله خوارزمی است. علوم اسلامی تلفیقی مبتکرانه از علوم یونانی و بابلی و هندی میباشد. مثلا جبر و مقابله خوارزمی با آنکه شامل عناصری از علوم بابلی و یونانی میباشد،ولی درنهایت علمی است کاملا جدید و مبتکرانه که پیش از خوارزمی وجود نداشته است.
این تلفیق مبتکرانه را در کارهای رازی نیز میتوان مشاهاه کرد.این شیمیدان و پزشک بزرگ اسلام،هنگام بحث از یک بیماری،پس از نقل نظریات علمای پیش از خود،نظر شخصی خود را که برگرفته از تجربیات بالینی است،ذکر میکند.
گرچه خلفای عباسی در اوایل خلافت خود مشوّق فعالیتهای علمی بودند اما سیاست سرکوبگرایانه آنان این حرکت علمی را علی الدوام دچار وقفه میکرد.۷از سوی دیگر تشویق به این فعالیتهای علمی با مقاصد سیاسی نیز همراه بود.آگاهیم که چگونه نظریات معتزله دایر بر خلق قرآن و اختیار انسان در مقابل اعمالش در عصر حکومت مأمون به عنوان حربه سیاسی برای سرکوب مخالفان این حکومت به کار گرفته شد و چگونه متعصم و واثق همان عقاید را با شدت عمل به مسلمانان تحمیل کردند و شمار زیادی از مخالفان خویش را به بند کشیدند و یا آنان را به قتل رسانیدند.در حالیکه از زمان متوکل عباسی به بعد ورق برگشت و عباسیان از عقاید اشاعره که از آن جمله اعتقاد به مذهب جبر بود پشتیبانی کردند و از آن پس مذهب اشعری،مذهب رایج و عمومی جهان اسلام شد،بدین نحو جلوی آزادی فکر و اندیشه گرفته شد.جدا از این سرکوبهای سیاسی،مبارزه برای قدرت و حرکات تجزیهطلبانه و نیز عدم ثبات سیاسی اجازه نمیداد اهل علم با خیال راحت به پژوهشهای علمی و فلسفی خود ادامه دهند.
این وضعیت تا سال ۴۳۳ هجری قمری یعنی زمان سقوط بغداد به دست احمد از خاندان دیلمی و سربازانش ادامه داشت.
در این سال بود که این سردار دیلمی پس از فتح تدریجی نیمی از ایران آن زمان،بدون هیچگونه مقاومتی وارد بغداد گردید،و خلیفه مقتدر عباسی را از خلافت برکنار نمود و خود را با عنوان شاهنشاه حاکم بلامنازع قلمرو وسیعی از ایران و عراق نمود.
قدرت آل بویه در زمان عضد الدوله یعنی در سال ۱۵۳ هجری به اوج خود رسید.در این دوران تقریبا دو سوم ایران و همهء بین النهرین(عراق) زیر سلطه این پادشاه آل بویه بود.
این امیر شیعه مذهب که عنوان ایرانی شاهنشاه را برای خود برگزیده بود،برای جلوگیری از جنگهای شیعه و سنی،خلیفه عباسی را در مقام مذهبی خود ابقا کرد،ولی تمام نیروهای سیاسی را از دست او گرفت و او را بسان بازیچهای در دست خود قرار داد.و بدین ترتیب با این تدبیر سالیان دراز بر مسلمانان شیعه و سنی حکومت کرد.
عضد الدوله به گفته ابو سلیمان منطقی سجستانی،یک پادشاه کامل بود،زیرا«به کوچک و بزرگ به دیده احترام مینگریست،مخصوصا در مسائل حکومتی بصیر و زیردست بود.او پادشاهی عادل و عمیقا مؤمن به اسلام و در امور دولتی راستگو و صادق و در اجرای قانون قاطع بود.۸»پس از تأمین امنیت در قلمرو حکومتی خود،عضد الدوله با تغییر واحد پولی به زندگی اقتصادی کشور سروسامان بخشید.و همین امر باعت دادوستد و تجارت در شهرهای بزرگ و مخصوصا بغداد شد. هرچند که ثروت این شهرها به مزارع و مراتع کشاورزی که به طرز پیشرفتهای توسط چشمهها و قناتها آبیاری میشدند،وابستگی داشت، اما تجارت داخلی و خارجی،سرمایه اصلی شهرها را تشکیل میداد.
این اقتصاد پویا زمینه خوبی را برای احداث بناهای مهم فراهم کرد،به همین دلیل است که عضد الدوله به ساختن پلها و سدها و مساجد و بیمارستانها اقدام نمود.قصر زیبای او در شیراز با جزئیات تمام توسط
مقدسی تشریح گردیده است.او همچنین در اطراف شیراز سدی بر روی رودخانه کر احداث کرد که به افتخار او آن را«بند امیر»نامیدهاند.این سد با عظمت،نموداری از پیشرفت علم و فنآوری در این عصر میباشد.وضعیت فرهنگی به همان اندازه وضعیت سیاسی درخشان بود،در این باره نیز نقش عضد الدوله بسیار چشمگیر بود.تأسیس مدارس عالی و مخصوصا تشکیل حلقههای علمی و فلسفی که در آن فلاسفه و دانشمندان و ادبا پیرامون مسائل دینی و فلسفی و علمی به مباحثه مینشستند،از کارهای مهم عضد الدوله بود.
عضد الدوله همه دانشمندان و فلاسفه و علمای دین و اخلاق را در کارهایشان تشویق و ترغیب میکرد و با آنکه مشوق نگارش علم و ادب به زبان عربی بود،ولی نسبت به احیاء فرهنگ ایرانی علاقهء فراوان نشان میداد.به همین جهت بود که دانشمندان و فلاسفه زیادی همچون ابو سلیمان منطقی سجستانی،ابو سهل کوهی و ابو الوفای بوزجانی و غیره زادگاههای خود را ترک کرده و به بغداد،یعنی یکی از مراکز مهم علمی جهان اسلام که در این زمان صورت یک شهر ایرانی به خود گرفته بود،آمده بودند.
عضد الدوله اصرار داشت تا علوم سیاسی و اخلاقی به فن کشورداری منجر شود تا او بتواند نه تنها از نصایح متخصصین فن بهره ببرد،بلکه مردانی را که شایستگی مشاورت دارند از میان این بحثکنندگان انتخاب نماید.نکتهای که شایان ذکر است،این است که علوم طبیعی و ریاضی نه برای ارضای حسن کنجکاوی،بلکه بخاصر پیشرفت و بهبود وضع جامعه آموخته میشد.علاقه به تحقیق وعلم دوستی در این دوره را از مقدمهء کتابهای دانشمندان این زمان میتوان به خوبی استنباط کرد.مثلا ابو بکر کرجی یکی از ریاضیدانان بزرگ ایران که در همین زمان زندگی میکرد،در مقدمه کتابی که درباره استخراج آبهای پنهانی نوشته است چنین میگوید:«چون در سرزمین عراق وارد شدم و مردم آن دیار را از کوچک و بزرگ دوستار دانش دیدم،دریافتم که دانش و اهل دانش را بزرگ و محترم میشمارند،در مدتی که در آنجا بودم به تصنیفی در حساب و هندسه پرداختم.»۹
پس از مرگ عضد الوله،پسرش بهاء الدوله همان سیاست تسامح و مدارای پدرش را در پیش گرفت.۰۱
بغداد در این زمان به یک مرکز علمی بزرگ تبدیل گردیده بود و دانشمندانی که در آن به تحقیق میپرداختند،در بیشتر دانشها و تجربیات علمی خود را از قید استادان یونانی خود رها کردند و کمکم به تدوین علومی پرداختند که کاملا بیسابقه بود،که از آن جمله است «علم مثلثات»و«هندسه علمی».به عبارت دیگر در این زمان است که ابو الوفای بوزجانی کتاب ارزشمند خود یعنی اعمال هندسی را تألیف میکند و ابوریحان بیرونی کتاب قانون مسعودی خود را در علم نجومی به رشتهء تحریر در میآورد و کوفی و دیگر دانشمندان در پیشرفت ریاضیات و نجوم کارهای ارزندهای انجام میدهند.
بخش سوّم:علل انحطاط علوم اسلامی
در عصر آل بویه،یعنی قرن دهم میلادی چیزی که چشمگیر است، آنست که امپراطوری اسلامی در شرق آسیا و نیز قسمتهایی از آفریقا به دست حاکمان و پادشاهان شیعه مذهب اداره میشد.
همانطوری که دیدم آل بویه که در تمام عراق و قسمت مهمی از ایران حکومت میکردند،شیعه دوازده امامی بودند.خلفای فاطمی که خود را از فرزندان حضرت فاطمه(ع)میدانستند و بر مصر و مراکش و تونس حکمرانی میکردند نیز از شیعیان اسماعیلی بودند که رقیب خلفای عباسی به شمار میآمدند و برای مبارزهء ایدئولوژیکی با این خلفاء دانشگاه الازهر را ساختند و به ترویج علم و فلسفه همت گماشتند که ابن هیثم ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ اسلامی و مؤلف کتاب المناظر از دانشمندانی است که در همین سرزمین فاطمیان به پژوهشهای علمی اشتغال داشت.
گذشته از آل بویه و فاطمیان،حاکمان سوریه یعنی آل حمدان که سیف الدوله حمدانی چهره معروف این خاندان است،شیعه بودند. خلاقه مذهب غالب در این زمان مذهب شیعه بود،و فکر شیعی نیز اصولا مبتنی بر گشوده بودن باب اجتهاد است و در مسئله جبر و اختیار نیز بدون اینکه دچار افراط شود،از اختیار آدمی در مقابل اعمالش دفاع میکند.
ملازمه این افکار،پویایی و تحرک علمی و فلسفی است.علاوه بر آن آل بویه،همانطوری که گفتیم،آزادی اندیشه،اقتصاد پویا و ثبات سیاسی را نیز فراهم کردند که همه این عوامل باعث رنسانس سلامی در این زمان گردید.
اما هنگامی که آل بویه در جنگ از رقیب سرسخت خود یعنی سلجوقیان شکست نظامی خوردند،مذهب تسنن دوباره بر سرزمینهای اسلامی مسلط گردید و در این مذهب همانطوری که میدانیم،علوم نقلی بر علوم عقلی برتری داشت و بیشتر پیروان مذهب تسنن نیز معتقد به جبر بودند.
این بینش مذهبی بزودی تأثیرش را روی جامعه گذاشت.پیکار شدید با فلسفه در همین عصر آغاز شد،و پرچمدار این حرکت ضد فلسفی نیز ابو حامد محمد غزالی بود.غزالی علاوه بر فقه و کلام در فلسفه نیز تبحّر داشت.
اما او فلسفه را از آنرو آموخته بود تا بتواد بهتر با آن مبارزه کند.البته اگر غزالی،تنها به مباحثه با فلاسفه و انتقاد سازنده قناعت میکرد و تنها یونان زدگی را نفی مینمود و مثلا مسلمانان را از پیروی کورکورانه از فلسفه ارسطو منع میکرد،هیچ مشکلی،پیدا نمیشد و شاید هم با این انتقاد سازنده راه دیگری را در جستجوی حقیقت میگشود،همانند راههائی که علمای غربی در عصر رنسانس برای پیشرفت علوم و فنون یافتند.
اما غزالی نه تنها راه دیگری در فلسفه پیشنهاد نکرد،بلکه به نفع تصوف و عرفان موضعگیری کرد و چون خود روحانی برجستهای بود
تأثیر فراوانی بر اندیشه زمان خود گذاشت.از این زمان است که گرایش به فلسفه رو به کاهش میرود،در حالیکه گرویدن به عرفان و تصوف رونق مییابد.غزالی نه تنها فلسفه را از رونق انداخت،بلکه به تحصیل علوم عقلی نظیر ریاضیات نیز لطمه فراوان وارد کرد.
مثلا در فاتحة العلوم خود در این باره چنین نوشته است:«همچنان است نظر کردن در علم اقلیدس و مجسطی و دقایق حساب و هندسه و ریاضیات که موجب بیداری ذهن و نیروی علوم اوایل هستند و در ورای آنها مذاهب فاسده واقع شدهاند.»۱۱
در این زمان بود که دشمنی با فلاسفه و علما و ریاضیدانان به بهانه احیای دین شروع شد.البته در زمان ملکشاه سلجوقی به دستور وزیرش نظام الملک،مدارس نظامیه برای تحصیل علوم اسلامی و ادبیات عرب تأسیس گردید،اما نظام الملک که سنی متعصبی بود،این مدارس را صرفا برای مبارزهء ایدئولوژیکی با اسماعیلیان و سایر فرق غیر سنی برپا کرد.
نظام الملک جام خود را در راه مبارهاش فدا کرد و به دست اسماعیلیان کشته شد و پس از او کشت و کشتار و هرج و مرج و رعب و هراس بر جامعه اسلامی حاکم گردید.
جمگ و ستیز اسماعیلیان و سلجوقیان با شدت هرچه بیشتر ادامه یافت و این جنگ داخلی بیثباتی را بر جامعه حاکم کرده بود.فسق و فجور و فساد نیز به موازات این جنگ داخلی در داخل دستگاه فاسد سلجوقیان و مخصوصا سلطان سنجر ادامه داشت و این همه، مردم را به تنگ آورده بود،بطوری که غزالی در نامهای خطاب به یکی از خلفای سنجر مینویسد: «مسلمانان را کارد به استخوان رسیده و مستأصل گشتند.»۲۱ بدیهی است که در چنین بیثباتی سیاسی،فقر و رکود اقتصادی و عدم آزادی اندیشه،تحصیل علم تقریبا امری ناممکن است.به همین دلیل است که دانشمندان و فلاسفه عصر سلجوقیان از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکنند و عمر خیام تنها چهره علمی معروف این عصر که سعی کرده است علیرغم همه مشکلات باز هم به کارهای علمی خود ادامه دهد،در مقدمه جبر و مقابله خود زبان به(به تصویر صفحه مراجعه شود) شکایت گشوده و اینچنین از زمانهاش گلایه میکند.
«ما گرفتار روزگاری هستیم که از اهل علم فقط عده کمی،مبتلی به هزاران رنج و محنت باقیمانده،که پیوسته در اندیشه آنند که غفلتهای زمان را فرصت جسته و به تحقیق در علم و استوار کردن آن بپردازند و بیشتر عالم نمایان زمان ما،حق را جامهء باطل میپوشند و گامی از حد خودنمایی و تظاهر به دانایی فراتر نمینهند و آنچه را هم میدانند جز در راه اغراض پست مادی به کار نمیبرند،و اگر ببینند که کسی جستن حقیقت و برگزیدن راستی را وجههء همت خود ساخته و در ترک دروغ و خودنمایی و مکر و حیله جهد و سعی دارد،او را خوار میشمرند و تمسخر میکنند و در هر حال خدا یاری دهنده و پناه همه است.»۳۱
از این زمان بود که علم مسیر خود را از سرزمینهای اسلامی تغییر داد و به اروپا راه یافت و اوج و ترقی خود را در آن سامان پیمود.علم کنونی اروپا و آمریکا ادامه همان حرکت علمی است.
نتیجه
نتیجهای که از این بررسی میگیریم،این است که اگر بخواهیم دوباره عصر زرّینی در علم و تمدن،نظیر آنچه در زمان آل بویه داشتیم،داشته باشیم،چارهای جز فراهم کردن عوامل آن یعنی اقتصاد پویا و اعطای آزادی به دانشمندان برای ابراز نظریات علمی خو و ثبات سیاسی نداریم.
البته در آن زمان،مسلمانان رقیب دیگری در علم و تمدن نداشتند حال آنکه امروزه تمدن غربی به شدّت در مقابل مسلمانان ایستاده است.و در تخریب افکار آنان نقش فعالی ایفا میکند.
میدانیم که ارنست رنان فیلسوف فرانسوی قرن نوزدهم میلادی به ترویج این فکر که مسمانان و به طور کلی شرقیان روحیه تحلیلیگر و فلسفی ندارند،پرداخته است.
او معتقد بود که علم و فلسفه حاصل ذهن تحلیلگر و منطقی نژاد اروپائی است و حتی در این افکار غلط آنقدر پیش رفت که علوم اسلامی را در قرون وسطی کاملا متعلق به یونانیان دانست.یعنی معتقد بود که
مسلمانان جز حفظ علم یونانی و نقل آن به زبان عربی کار دیگری نکردهاند.متأسفانه بعد از این فیلسوف نژادپرست فرانسوی این پیش داوری در اروپا گسترش یافت.غربیان عموما به آنچه که حاصل ذهن غیر اروپایی است،به دیده تحقیر نگاه میکنند و میخواهند به صاحب آن القا نمایند که او ذاتا قادر به تفکّر علمی و منطقی نیست و یا اگر هم توانایی انجام چنین کاری را دارد،دین و فرهنگ او دست و پایش را بسته و بدبختی او را فراهم کردهاند.
عدهای از مسلمانان و مردم شرق نیز که از تاریخ تمدن خود بیگانهاند، خودآگاه یا ناخودآگاه در همین دام اروپائیان افتاد و در مقابل پیشرفتهای علمی آنان دچار خودباختگی میشوند و تصوّر میکنند که برای پیشرفت علم راهی جز تقلید از مشی و خلقوخوی غربیان وجود ندارد.۴۱
احساس حقارت و بیهویتی بلائی است که متأسفانه در این عصر دامنگیر مسلمانان گردیده است.جنگ داخلی در کشور الجزیره به تصدیق عدهء زیادی از صاحبنظران،جنگ بیهویتی است.عدم آگاهی بر اسلام راستین و تمدّن اسلامی از یک سو و عقدههای حقارت در مقابل فرهنگ غرب از دیگر سو دست به دست هم داده و مردم کشوری را رو در روی هم قرار داده است.
ما ایرانیان برای اینکه دچار این بیهویتی نشویم،باید در وهلهء اول پلی بین گذشته و امروز ایجاد کنیم تا جوانان ما با فرهنگ و علوم گذشته آشنایی برقرار کنند.چراکه اگر آنها از فرهنگ و تمدن خود خالی باشند، این خلاء را با فرهنگ اروپائی پر میکنند و در نتیجه در مقابل غرب خود باخته و منفعل میشوند و نمیتوانند منشأ اندیشههای پویا برای کشور خود گردند.به موازات ایجاد این پل و برخورداری از پشتوانه فرهنگی باید تلاش کرد تا زمینه رنسانس و تحول علمی را فراهم نمود.
————–
پینوشتها
(۱).به مقدّمهء کتاب زیر مراجعه شود:
L.Hogben.Mathematics for the Milions,New York,1946
(2).آقای امان الله ادیبی با راهنمایی نویسندهء این مقاله،آمار کتابها و رسائل تألیف شده در علم ریاضیّات و نجوم را از زمان خوارزی تا شیخ بهائی آورده و بعد منحنی تغییرات آنها را برحسب سال تهیه کرده است که با تشکر از ایشان برای استفادهء بیشتر آنها در این مقاله میآوریم:برای حصول دادههای موردنیاز(تعداد تألیفات ریاضیدانان و منجمین دوره اسلامی)از منابع زیر استفاده شده است:
-الفهرست،تألیف ابن ندیم،ترجمهء محمد رضا تجدد
-تاریخ الحکماء تألیف قفطی،ترجمهء فارسی کهن به اهتمام خانم بهین دارائی
-کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون(و ذیل آن با عنوان هدیة العارفین)تألیف حاجی خلیفه
-معجم المؤلفین،تألیف عمر رضا کحاله -وفیات الاعیان،تألیف ابن خلکان
-فوات الوفیات،تألیف صلاح الدین صفوی
-کتابشناسی توصیفی منابع علوم اسلامی(۳ جلد)،تألیف دکتر سید حسین نصر
-تاریخ علوم اسلامی،تألیف جلال الدین همایی
-زندگینامه علمی دانشوران،ترجمه احمد آرام،حسین معصومی همدانی و دیگران -زندگینامه علمی ریاضیدانان دورهء اسلامی،تألیف ابو القاسم قربانی
(امان الله ادیبی،تحلیل و بررسی آماری تعداد تألیفات ریاضیدانان و منجمین دوره اسلامی(از خوارزمی تا شیخ بهایی)تکلیف چاپ نشدهء دانشگاهی برای مقطع کارشناسی ارشد در گروه فلسفهء علم دانشگاه صنعتی شریف تهران،۰۸۳۱)
(۳). A.Mez,Die Renaissance des Islam,Heidelberg,1922
(4). Kramer,Humanism in the Renaissance of Islam:The Cultural Revival During the Age,Leiden,1993
(5).حسین مفتخری،«مرجئه و نو مسلمانان»،فصلنامه تاریخ اسلام،سال دوم،شماره ۱،بهار(۰۸۳۱)ص
(۶).محمد جواد صاحبی،«ستیزهها و آمیزهها در روند اندیشه توحیدی»،کیهان اندیشه، شماره ۷۳،مرداد و شهریور ۰۷۳۱،ص ۰۲
(۷).برای بررسی این موضوع رجوع شود به:د.فهمی جدعان،المحنه بحث فی جدلیه الدینی و السیاسی فی الاسلام،اردن،۹۸۹۱
(۸). T.Ben Yakhlef Abu Sulayman al-Mantiqi,Memoire de Maitrise,Universite,de Parsi I Sorbone 1994,P.106
(9).کرجی،استخراج آبهای پنهانی،ترجمه فارسی کتاب انباط المیاه الخفیه توسط حسین خدیو جم.انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،۵۴۳۱ هـ.ش.ص ۱
(۰۱).محمد ارغون،نویسنده الجزایری مقیم فرانسه درباره سیاست تسامح آل بویه چنین نوشته است:«یکی از ویژیگیهای بارز دوره آل بویه این بود که هیچکدام از گرایشهایی که از صدر اسلام در یک رقابت سرسختانه گسترش یافته بودند،بر دیگری چیره نشدند.بلکه برعکس همه این گرایشها به برکت همزیستی مسالمتآمیزی که نتیجه ثبات سیاسی و آزادی اندیشه این دوره است،کمال پویای و شکوفایی خود را یافتند».
(M.Arkoun.Miskawayh PhilosoPhe et Historien,Paris 1982,P.189
————–
(11).حنا الفاخری-خلیل الجر،فلسفه در جهان اسلامی،ترجمهء عبد المحمد آیتی، تهران،انتشارات توس،۹۶۳۱،ص ۰۵۳
(۲۱).غزالی،مکاتیب،به اهتمام عباس اقبال آشتیانی،تهران،۳۳۳۱ هـ.ش.ص ۹۵
(۳۱).غلامحسین مصاحب،حکیم عمر خیام بعنوان عالم جبر،انجمن آثار ملی،تهران، ۹۳۳۱ هـ.ش،۰۶۱
(۴۱).این سخن معروف تقیزاده در این باره مصداق خوبی است:”ایران باید ظاهرا و باطنا،جسما و روحا فرنگی مآب شود و بس”(ادواردبراون،تاریخ ادبیات ایران،از آغاز عهد صفویه تا زمان حاضر،ترجمهء رشید یاسمی،تهران،۹۲۳۱،صص ۰۴۳-۱۴۳)
اشتراک گذاری در:
- سایت انجمن نجوم آماتوری ایران مجاز به ویرایش ادبی دیدگاهها است.
- دیدگاههایی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی و موارد مغایر با قوانین کشور باشند منتشر نخواهند شد.
- دیدگاهها پس از تأیید منتشر میشوند.